نوشته های یک عاشقِ مغرور



قبلنا که بلگفا بودم هرچی روزانه بر من میگذشت مثه دفترچه خاطرات مینوشتم
بیان که اومدم تصمیمم همین بود و همین روال ادامه داشت
یه مدت بعدش وبلاگو بستم و یکی جدید افتتاح کردم (همینجا رو میگم) 
نمیدونم چی شد که از دفترچه خاطرات تبدیل به دفترچه مسخره بازی شد 
بعدشم تبدیل به دل نوشته بعدشم دفترچه ناله ها =/// 
میخوام برگردم به روال قبلی 
راستی جمعه این هفته به جز قلم چی یه خبر دیگه هم هست
بههههله تفلدمه ^___^ 
پارسال تولد ۱۸ سالگیم رو با دوستام توی پانسیون گرفتم و وقتی میخواستم شمعو فوت کنم بچه ها گفتن "نهههههه اول آرزو کن آرزوت هم بلند بگو"
 عاقا ما هم گفتیم ایشالا شمع ۱۹ رو توی دانشکده پزشکی شیراز در کنار پسرای دانشکده بگیریم
نمیخوام بگم برآورده نشداااا خوب هم برآورده شد و به لطف ارتباطم با آقایونِ اونجا نزدیک به ۲۰ نفر قول دادم شنبه که فردای تولدمه برم اونجا پیششون
 خدایا نمیدونی چقدر عاشق این ریزه کاریات هستم یعنی درررست زدی توی خال ×___× میترسم امسال بگم ایشالا شمع ۲۰ رو توی دانشگاه تهران فوت کنم و آخرش هم آبدار چیِ دانشگاه تهران بشم  
بنظرتون چی بگم که هم تکراری نباشه هم اون چیزی که واقعا میخوام بهم بده؟

تراز امروز قلم چی

فک میکردم گ*ز هم نمیشم 
اس ام اس کارنامه میاد و ۲ برابر اونچه که فکر میکردم شدم
خدایا چرا پارسال همش حال گیری میکردی و یک دهم اونچه که فکر میکردم میشدم حالا که یه سال از دوستام عقب افتادم این کِیفا رو میدی؟؟؟،،
اونا درگیر انتخاب واحد و حذف و اضافه من همچنان درگیر درصد و تراز و رتبه

حالا درسته که من پست نمیذارم
به این معنا نیست که من مُردم =////
واقعا خبر خاصی نیست
۱۴ روز ۱۴ روز فرجه های قلم چی رو میگذرونیم
میخوام اسفند یه روز برم دانشکده پزشکی شیراز ببینم کیا از دوستام بهمن قبول شدن
مهر ۹۷ .بهمن ۹۷ و بعدیش دیگه ورودی خودِ خودمه ^____^ . مهر ۹۸
البته شیراز نه تهران *_____* بعععععله دیگه اینجوریاس
یه سال دیرتر از دوستام برم و یه دانشگاه بهتر نباشه؟!!؟؟!!!!! چه غلطاااااا

اگه بخوام با این فرمون پیش برم پزشکی تهران که خیلی سهل است بیوتکنولوژی تهران میارم (فقط تک رقمیا میتونن بزنن) 

ترازم اون چیزی که میخواستم نشد ولی ۶۰۰ تا جهش داشت =))) 

عاقا ما رفتیم ۵ بهمن بشیم نفر اول شیراز ^____^ 

خوبیش اینه که این اتفاقا (نفر اول شهر شدن) پارسال هم واسم پیش اومد ولی خب اوایل سال بود که اندازه ی برگ چغندر هم توی کنکور تاثیر نداره ولی امسال بهمن و اسفند اتفاق میوفته (البته اگه خدا بخواهد) که خیلی روی کنکور تاثیر داره


هم اکنون ساعت ۲:۳۹ به وقت ساعت اتاق مهسان

قاتی کردم بدجور 

فردا قلم چی 

میریم ۲۱ دی میتریم (همون غوله توی کلاه قرمزی بوداااا . ا  دید اون بخونید)

آخه من به این بشر (دوستان پزشکی ۹۷ شیراز) چی بگم؟ برگشتن میگن قربون دستت فیزیک پزشکی + جنین شناسی سوالای فاینالو برامون بفرس =/// خلاصه که یکی دیوانه تر از دیگری معلوم نیست توی این خراب شده (دانشگاه پزشکی شیراز) چه میگذره


چون نیست زِ هرچه هست جُز باده به دست ،

چون هست زِ هرچه هست نقصان و شکست

 انگار که هست ، هر چه در عالَم نیست

پندار که نیست ، هرچه در عالم هست

پ.ن : رباعیات بسیار زیبای حکیم عمر خیام یه جوری فاز میدن که دلم میخواد بجای "فال حافظ" ، "فال خیام" بگیرم =q


برای با تو بودن همه راکشتم

کودک درونم را کشتم

شهوت درونم را کشتم 

احساسم را کشتم

انسان بودنم را کشتم

آرزوهایم را کشتم

آدم های اطراف را کشتم

همه را کشتم

هیچکس در قلب من زنده نیست

قلب من تهی است

تهی از همه چیز

میدانستم تو آنقدر بزرگی که در قلب اشغال شده جا نمیگیری

آیا میتوانم تورا در قلبم داشته باشم؟

.

.

.

.

پ.ن : مخاطب خدا هست فکر بد نکنین


به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم

خدا فشار خونم را گرفت،معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید،دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم. تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم. بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم.

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنواییم شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم.

خدای مهربانم برای همه این مشکلا ت به من مشاوره رایگان داد.

به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم:

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم،

قبل از رفتنمبه محل کار یک قاشق آرامش بخورم،

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم،

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم،

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قزص وجدان آسوده مصرف کنم. 


درکانادا پیرمردی را به خاطر یدن نان به دادگاه احضار کردند، پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد ولی کار خودش را اینگونه توجیه کرد: خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم !


قاضی گفت: تو خودت می دانی که هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم، درآن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود درآورد و درخواست کرد به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت: همه شما محکوم هستید و باید هرکدام ده دلار:جریمه پرداخت کنید چون شما در شهری زندگی میکنید که فقیری مجبور می شود تکه ای نان ی کند، درآن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد بخشید !


دلم میخواد میخواد سرمو ببرم بالا . دستامو ببرم سمت آسمون . چشمام رو ببندم  

.

.

.

و مححححکم بزم توی سر خودم و از ته دل عررررر بزنم =/// 

دلم میخواد بدون اینکه مخاطب خاصی وجود خارجی داشته باشه بی هوا و یه دل سییییر فوش ناموسی بدم !!!!!



برای بار هشصدم دارم به غلط کردن میوفتم ولی هنوز آدم نشدم =////

عمومیا رو میگمممم !!!

عاقا هر دفعه میام بخونمشون خوابم میگیره =||| فرقی هم نمیکنه که چه ساعت از شبانه روز باشه همه ساعتا رو امتحان کردم ولی انقدر واسم بی مزه و خشک هستن که خوابم میگیره =(((


جدیدا به این نتیجه رسیدم که بخاطر کم کاری تیروییدم ، دچار یک عدد بیماری روانی خیلی معروف هستم که احتمالا میشناسیدش و اسمش دوقطبی هست

یه لحظه بی دلیل شاد و سرزنده و یه لحظه ای دیگر غمگین و افسرده

مرلین مونرو هم به این بیماری دچار بود و حدس زده میشه که خودکشیش توی اوج شهرت و ثروت و زیبایی بخاطر همین بود

فقط دلم پیخواد بگم خداااااایااااااا مرسی که اون ۳ ماهی که منتظرش بودم انقدر زود واسم اوردیش و زمان رو انقدر زود میگذرونی عااااشقتم خداجونم عششششق اول و آخر منی ♡♡♡

وارد رابطه جدید شدم اما متاسفانه پدر بزرگ بزرگوارش دیشب فوت شده و از لحاظ روحی خورد و خاکشیر شده و از دیشب که فوت شده یککک ریز داره گریه میکنه و نمیدونم چطور تسکینش بدم =((( راهنماییم کنید پلییییززز


غمگینم 

در حد اون دختری که رژ مورد علاقه ش تاریخ مصرفش تموم شده =((

زودتری سال ۹۷ تموم بشه لنتی چرا تموم نمیشه

+ ۲ تا پزشک بدجور گلوی محترمشان پیش بنده گیر کرده درحدی که همین فردا دلشون میخواد بیان خواستگاری =/// مدیونید اگه فک کنید غمگین بودنم بخاطر اینه که احساس میکنم میخوان به زور شوهرم بدن البته پدر و برادر و مادرمن انقدر به من وابسته هستن که ندید میگن دخترمونو به هیشکی نمیدیم ^___^ به قول مامانم که میگه ازدواج این روزا دیگه از مد افتاده فققققط دوست دختر/دوست پسر =||| داداشم هم میگه میخواد منو به زور هم که شده ببره فرانسه که گرفتار مردای ایرانی نشم =/// 

عاقا من نخوام وارد رابطه ای بشم که به ازدواج ختم بشه کی رو باید ببینم؟؟؟ زمونه برعکس شده یه زمانی دخترا ازدواجی بودن الان پسرا ازدواجی شدن =//// البته شاید فقط برای من برعکسه و نه برای همه


صدای ویبره موبایلم منو از خواب ناز و سبک بیدار میکنه و به توالت دعوت میکنه!!! آبش سرده و نمیخوام به صورتم آب بزنم بجاش تونرم و مسواکم رو میزنم و لباسمو میپوشم و کوله رو برمیدارم. نگاهی به هم اتاقی هم میندازم. معلومه خواب های قشنگی دارن میبینن. دلم نمیاد بیدارشون کنم. بی سر و صدا از خوابگاه میزنم بیرون و سوار ماشینم میشم. یادمه میوفته من حتی آب هم نخوردم چه برسه به صبحانه. 
ادامه دارد. (ادامه مطلب)

ادامه مطلب


73

عاقا ما پست نمیذاریم ولی هنوز زنده ایم

اصن وقتی میخوام وسط درس خوندن استراحت کنم عذاب وجدان میگیرم و دوباره میشینم سرجام و میخونم =]]]

هیچوقت فکرشو نمیکردم انقدر زود بگذره و همون بهتر که گذشت

منتظر همین ۳ ماه بودم (۳ ماه چیه !! فقط ۲ ماه مونده)

خونه جدیدمون هستیم و من هم در اتاق مستر master مسقر هستم =) حمام دستشویی به همراه جکوزی شخصی در اتاق =))

داداچمان طرح تشریف دارند 

مادرمان صبح ها مدرسه بعد از ظهرها خونه خاله مان درحال کمک برای اثاث کشی

پدرمان از وقتی بازنشست شده از بیکاری دیونه شده هی دور خودش پِر (واژه شیرازی) میخوره چووویی درست میکنه میخوره میره پشت بوم میره حیاط و از بیکاری به کفترها و در و دیوار مینگرد و در افق محو میشود =/// ملت کل عمرشون منتظرن بازنشست بشن راحت بشن بابای ما حوصله ش سر میره و میزنه سر و کله خودش که "بیکار شدم" =||| 


خدایا مرسی که هستی

این عشقو آفریدی

این عشق پاک بین خودم و خودتو آفریدی

خدایا مرسی که انقدر هوامو داری

حیف که خدا هستی وگرنه خودم ازت خاستگاری میکردم

مرسی که اجازه نمیدی آب توی دلم ت بخوره

هرچی میخوام هنوز ازت درخواست نکردم ، تو برام فراهم میکنی

*******حدود یک سال و چند روز از پست "خدایا مرسی" میگذره. هرچند اون پست رو با عصبانیت نوشتم ولی این "خدایا مرسی" سراسر عشق پاک تنها معشوقه ام هست ♡♡♡♡ 

******هرچی به کنکور نزدیک میشیم بیشتر به اوج نزدیک میشم و همه اینا رو از عشقم دارم


آخرین پستی که گذاشتم ۷۳ روز مونده بود به کنکور

ولی الان فقط ۱۱ روز دیگه مونده

اتفاقاتی که توی این مدت افتاد تلخ و شیرین زیاد بود

فوت پدربزرگم

افسردگی و تهوع صبحگاهی بخاطر قرص LD 

۲ رقمی شدنم توی آزمون جامع

حس جدیدی که پارسال تجربه نکردم (البته فقط پشت کنکوریا این حسو تجربه میکنن)

و

دیگه واقعا خسته شدم میخوام واسه خودم باشم 

رفیقم که بهتون درموردش یبار گفتم (همون که پزشکی شیراز میخونه) برگشته میگه جات توی کلاسمون خیلی خالیه یه جوری بخون شیراز بیاری

پسر خالم خوشحاله که کم کم کنکورمو میدم چون بهش قول دادم بعد کنکور هرررررر روز برم خونشون که باهم GTA V بازی کنیم (بخاطر سن پایینش اجازه نمیدن تنهایی بازی کنه) 

خداجونم تا همین جا هم هرچی واسم رقم زدی از سرم زیادی بوده دوست دارم بقیش هم جوری رقم بزنی که بهم ثابت بشه هنوزم دوسم داری ♡♡♡♡♡


دیگه تموم شد

افسردگیا

بی اعصابیا

سر مامان الکی دانا

بی مورد گریه کردنا

نصف شب از خواب پریدنا

شب کابوس دیدنا

توی سایت قلم چی تخمین رتبه زدنا

توی سایت سنجش خیمه زدنا

دست و پا لرزیدنا

همش تموم شد

الان من موندم و رتبه م

من موندم و بازم گریه ها

من موندم و پزشکی شیراز 

.

.

.

.

راستی

رتبه هم صرفا جهت اطلاع دوستان کنجکاو میگم

۲۰۰ شدم =)))


داشتم همینجور پستای جدیدتون رو میخوندم گفتم یه پست بزارم که وبلاگم دیگه کم کم داره میپوسه

شاید باورتون نشه ولی انقدر از قبولیم مطمئنم که حتی الان که رتبه ها هم نیومده ویس پزشکیا رو گیر اوردم نشستم گوش میدم =// داغون تر از اون اینه که پاورشون هم میبینم =|| و از اون داغون تر اینه که جزوه هم مینویسم =/ و حتی از این هم داغون تر اینه که جزوه م انگلیسی و با وسواس عجیبی مینویسم =//// و از همه ی اینا داغون تر اینه که از رفرنس های مختلف حتی مطالب اضافه هم وارد جزوه میکنم -_____- 

خلاصه که اگه پراید اعتماد به نفس منو داشت الان لامبورگینی بود

البته بازم تاکید میکنم اعتماد به نفس و نه اعتماد به سقف

چون احساسم نمیگه که من قبول میشم درصدام و تخمین رتبه ها میگن

ولی نمیدونم چرا هنوز ته دلم یه ترسی مونده و حس میکنم خراب کردم

حس میکنم فردا یا پسفردا شب که سایت سنجش رو باز میکنم با رتبه بیش از ۱۰۰۰ روبرو میشم

هر روز که میگذره این حس نفرت انگیز وجودمو بیشتر میسوزونه

ای کاش همین امشب میزدن


به جرئت میتونم بگم یکی از عواملی که باعث افسردگی من میشه و هیچ جوره نمیشه از بین برد شخصیت من هست

روحیه پرفکشنیست من بزرگترین عاملی بود که توی دوران کنکور من رو نابود میکرد و اون صدای منتقد درونم که خودش بزرگترین بدخواه زندگیم بود (و نه فامیل و دوست و همسایه و آشنا)

و دومین عامل حسادت بیش از حد من به همه و در هر زمینه

چشم دیدن اینو ندارم که ببینم یکی از من یه چیزی بیشتر داشته باشه 

چشمشو ندارم ببینم کسی رتبه ش از من بهتر شده

جشنی که برای رتبه های برتر امسال گرفته میشه تا یک ساعت دیگه شروع میشه و نمیتونم ببینم اون آموزشگاه یک تک رقمی و ۶ نفر دو رقمی و خدا میدونه چند نفر زیر ۳۰۰ به عنوان رتبه های بهتر از من توی اون جشن حضور دارن

نمیدونم اونجا باید احساس غرور و افتخار کنم یا سرافکندگی دربرابر اونا؟ باید ازش لذت ببرم یا ازش زجر بکشم

نمیتونم ببینم نزدیک ۲۰ نفر ریاضیشون بیشتر از من (۸۳ درصد) زدن توی اون جشن

حسادت از بچگی با من بوده و متاسفانه پدر و مادرم بجای از بین بردن این روحیه مخرب ، بهش دامن میزدن و همه چی رو فراهم میکردن که "یه وقت بچمون احساس کمبود نکنه" =||| خب الان بچشون احساس کمبود داره میکنه شما چی رو میخواهید برای من فراهم کنید؟ اصن چجور میخواید فراهم کنید؟ مثلا میخواید مقام رتبه ۱ کنکور رو واسه من بخرید؟

ادامه با شماست

چی فکر میکنید


هرچی میگذره اوضاع بدتر میشه

اون از خانواده که اعصاب منو خط خطی کردن سر انتخاب رشته و اینکه بعد و قبل شیراز چه شهرایی بزنم

اون از اضطرابم واسه اینکه شیراز میارم یا نه (خدایی نمیتونم تصورشم بکنم که جایی غیر از شیراز برم دانشگاه)

اون از اقوامم که نمیذارن برم شیراز و هی اینور اونور دعوتم میکنن بلیط نمیذارن بخرم برم دنبال بدبختیم (لار هستم) (کم کم دارم به فاز افسردگیم برمیگردم فقط بخاطر دور بودن از درس)

اونم از بازم اقوامم (البته فقط یکی دونفرشون بقیه اصلااا و ابدااا) که از حسادت دارن آتیش میگیرن و زورشون میگیره که من و داداشم هردو پزشکیم و هی پز دختر بندانداز و دوماد دُ دارشون میدن  (حالا انگار فقط دختر اونا بلده شوهر کنه -___-)

 


هرچند با پشت کنکور موندن چیزی رو بدست آوردم که خوابش هم نمیدیدم ولی باز هم از این کار پشیمونم

بارها شده که پیش خودم میگم ای کاش یه رشته پایینتر میاوردم و همون سال اول میرفتم دانشگاه چون واقعا به اثرات و عوارضش نمی ارزه

هنوزم حس و حال کنکورم دارم

هنوزم وقتی درس نمیخونم حس عذاب وجدان لعنتی منو خفه میکنه

شنبه تا پنجشنبه هر روز تا ساعت ۳ ظهر کلاس هستم به جز سه شنبه ها که تا ۵ هستم =(( وقتی کلاسا تموم میشن دلم نمیاد برم خونه و سالن مطالعه منو به خودش جذب میکنه و وقتی توی درس غرق میشم متوجه میشم که میبینم ساعت ۱۰ شب شده و خستگی ناشی از یه ضرب و بدون استراحت درس خوندن اجازه نمیده وقتی رسیدم خونه یه حمامی برم =/// بی انگیزگی یه روز منو شکست میده هرچند بهش این اجازه رو نمیدم

هنوز توی سال کنکورم موندم و همونجور با وسواس درس میخونم خلاصه مینویسم هایلایت میکنم رنگ میکنم دور کلمات مهم کادر میکشم و هی وقت خودمو تلف میکنم و وقتی روز جمعه برای استراحت و تفریح میرسه همه دانشجوها میرن شیراز گردی و کافه گردی و صفا سیتی و انگار فقط منم که عذاب وجدان دارم که چرا صبح نرفتم سیتینگ درس بخونم و از برنامه درسیم عقب افتادم

دانشجوهای سال بالا تاکید میکردن پزشکی سخته از درس فاصله نگیرید ولی یادتون باشه شما درس میخونید که زندگی کنید نه اینکه زندگی کنید برای درس خوندن. درس مهمه اما مهمتر از اون سلامت و شادابی خودتونه پس از تفریحات خودتون به هیچ عنوان نزنید  اما متاسفانه این گوشم در اون گوشم دروازه و نمیتونم یه تفریح درست حسابی یا یه جمعه با استراحت داشته باشم


با ۳۵ دقیقه تاخیر بالاخره رسیدم کلاس =)))

وقتی رسیدم دیدم کتاب بیوشیمی و هندزفریم یادم رفته و در نتیجه هر کار مفیدی از قبیل درس خوندن و آهنگ گوش دادن برام تعطیله =((

گفتم حالا که بعد مدت ها بیکار شدم و خسته هم نیستم برم یه دستی به سر و روی وبلاگ دومم (دانشجوی پزشکی) بزنم

پاشید پاشید بیایید وبلاگ بغلی

اینم آدرسش http://mahsanmed.blog.ir

 


یادتونه یه پست نظر سنجی درمورد تغییر اسم وبلاگم به دانشجوی پزشکی گذاشتم؟

خب این وبلاگم بیشتر درد دل و درمورد زندگی روزانه خودمه و دلنوشته هایی درمورد عشق ابدیم یعنی عشق به آفریننده م هست

قبولیم توی رشته و دانشگاهی که حتی توی خوابم هم نمیتونستم ببینم اونقدر اتفاق بزرگی توی زندگیم هست که اگه بخوام پست توی وبلاگم بزارم ببشتر به سمت اون میره و یه جورایی با عنوان زیباش یعنی "نوشته های یک عاشق مغرور" سازگار نمیشد و از طرفی بعد از اون پست نظر سنجی تصویب شد که عنوان وبلاگ عوض نشه

خلاصه که تصمیم گرفتم این اتفاق بزرگ روی وبلاگم تاثیر نزاره و یه جورایی برای اینکه توی اون زمینه نوشته هایی داشته باشم تصمیم گرفتم یه وبلاگ جدید افتتاح کنم فقطططط پست های مربوط به درس و دانشگاه بزارم و حق ورود اون ها رو به این وبلاگ مقدس ندم 

اگر دوست داشتین دنبال کنید 

اینم آدرسش

http://mahsanmed.blog.ir/


واسه ثبت نام یه کارایی با آدم میکنن که اصن پشیمون میشه و میگه

غلط کردم اصن نخواستم بیام پزشکی بخونم

دهنم صافففففف شد از بس دنبال مدارک رفتم و هی اینور اونور منو فرستادن

باز خوبیش اینه که شیراز هستم و یه شهر دیگه نمیخوام برم و دردسر خوابگاه و این کوفتیا ندارم


دوستان عزیزتر از جانننن

بنظرتون عنوان وبلاگم عوض کنم و بذارم :

دل نوشته های یک دانشجوی پزشکی

یا

یک دانشجوی پزشکی

؟؟؟؟؟

ناموسا کامنت بذارید

کِنِس بازی و خسیس بازی هم در نیارید

نگید حوصلم نشد

جوابشم یک کلمه ست

بله . خیر

باتچکر ^___^


عاقا چهارتا خبر دارم

سه تاش خوب یکیش بد

اول بد رو میگم : با مامانم شدییییییدا زدیم به تیپ و تار هم قهررررر سگی هستم جواب هیچ خری توی خونه و فامیل نمیدم 

سه تا خوب دارم : اولیش اینه که تعداد دانش آموزام زیاد شده =) یکی اضافه شد خلاصه حقوق بیشتر

دومیش اینه که هنوز نیومدم کار تدریس بهم دادن =)) هر چند از کار مشاوره متنفررررم ولی عاشششق تدریسم اما خب واسه استارت تدریس باید قبلش توی کار مشاوره خودمو جا بندازم و خب همین اول کار تدریس بهم دادن و خب تدریس نسبت به مشاوره هم استرسش کمتره هم کارش سبکتره و هم پواش بیشتره ^___^ 

سومیش اینه که حقوق نماینده ها بیشتر شده =))) قراره که عضو شورای صنفی به تمام نماینده های علوم پایه (۱۰ نفر) بابت این اتفاق خوشحال کندده شیرینی کلللفت بده درحد پیتزا ناپل (شیرازیا میدونن چه جای بالا و گرونی هست)

تعطیلات تمام شد و من حتی یه کلمه هم درس نخوندم =(( خییییلی عذاب وجدان خفه کننده ای دارم دلم میخواد خودمو داااار بزنم فقط =// 


شخصی از خدا دو چیز خواست، یک گل و یک پروانه. اما چیزی که به دست آورد یک کاکتوس و یک کرم بود. غمگین شد، با خود اندیشید شاید خداوند من را  دوست ندارد و به من توجهی ندارد. چند روز گذشت. از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شد و آن کرم تبدیل به پروانه ای شد. اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید، به او اعتماد کنید. خارهای امروز گلهای فردایند. زندگیتون پر از گل های زیبا.


تصمیم داشتم موهامو واسه یلدا ۹۸ لایت کنم ولی خب بخاطر بک سری مسائل با آرایشگر به توافق نرسیدم هم خیلی گرون میگفت هم نگران بودم موادش مرغوب نباشه (بخاطر همین بود که سراغ هرکسی نمیرفتم) 

خلاصه قسمت نشد که یلدا به موهام تنوع بدم و تصمیم افتاد برای عید که اونم کروناعه خاکبرسر گند زد توش

میدونم بعد از قرنطینه هم جرئت نمیکنم برم آرایشگاه چون راضی نمیشم موهامو بسپارم دست کسی که ذره ای واسش مهم نیست موهای من چقدر خراب بشه اگر هم بخوام یه جایی برم که با مواد لوکس و خارجی و قابل اعتماد کار کنه اونم خیلی گرونه و خب از شما چه پنهون زورم میگیره اینهمه پول بدم (نزدیک ۱ و نیم میلیون) تازه همینم از کجا معلوم واقعا موادش اصل باشه و تاریخ داشته باشه

خلاصه حساب دو دوتا چارتا که کردم به این نتیجه رسیدم باید توی آرایشگری به خود کفایی برسم از جمله رنگ و دکلره

راستش چند وقت پیش یک رنگ خیلی خوشگل توی نت دیدم و خیلی دلم رفت توش میخوام همون رنگ کنم یه چیزی توی مایه های نسکافه ای روشن هست

تصمیم گرفتم کم کم مقدمات و اطلاعات پایه رو از نت و پرسیدن از افراد مختلف یاد بگیرم مثلا پایه های دکلره انواع پودر دکلره و کاراشون. انواع اکسیدان ها رنگ های هر پایه نسبت های ترکیب پودر دکلره و اکسیدان. نحوه به پایه رسوندن دکلره نحوه زدن مواد روی مو نکات تکمیلی محافظت از مو قبل بعد و هنگام دکلره کردن و کلا هرچیزی درمورد دکلره. البته هنوزم دارم بیشتر توی نت میگردم و اطلاعات بیشتری کسب میکنم حالا که مو رو میتونم به پایه برسونم مونده که رنگ مورد نظر رو روی مو بذارم. مدلی که دیدم رنگش ترکیبیه فرمولش نمیدونم از هرکس میپرسم میگه رنگش خوشگله ولی هرکسی نمیتونه اینو دربیاره حتی آرایشگرا هم خیلی سخت بهش میرسن فقط حرفه ای ها میتونن و خلاصه میگن آرایشگر معمولی هم نمیتونه چه برسه به تو

ولی من تسلیم نمیشم من حتما میتونم حتی اگه تاحالا یکبار هم تیوب رنگ مو رو از نزدیک ندیدم چه برسه به اینکه موهارو بی نقص دربیارم حتی اگه الان اینجوری باشم اره درسته مدلش سخته ترکیب سختی داره هرکی هم اینو بگه من باورش دارم ولی اونا باور ندارن که من به "نمیشه" و "نمیتوانم" هییییچ اعتقادی ندارم خبر ندارن من از غیر ممکن ترین ها ممکن ترین هارو ساختم رنگ مو که دیگه سهله


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها